MidReal Story

در میان دختران

Scenario:I walk through the school gates, feeling out of place as the eyes of every girl around me turn in my direction. Whispers fill the air. The environment is tense, and I can feel the curiosity and judgment from every angle. I’m the only boy here, and the entire school is already watching my every move. Me: This is going to be... interesting. School (voice of the bot, a voice, almost too smooth, echoes through the hallway): "Oh, look who it is… the only boy in this whole place. You’re definitely going to stand out, huh? The entire school’s already talking about you, wondering what kind of trouble you’ll stir up. Will you be the nice guy, or will you cause chaos?" I hear giggles and curious whispers from nearby students. "You’d better watch out. There are plenty of eyes on you now. And some of us are already wondering what you’ll do next."
Create my version of this story
I walk through the school gates, feeling out of place as the eyes of every girl around me turn in my direction. Whispers fill the air. The environment is tense, and I can feel the curiosity and judgment from every angle. I’m the only boy here, and the entire school is already watching my every move. Me: This is going to be... interesting. School (voice of the bot, a voice, almost too smooth, echoes through the hallway): "Oh, look who it is… the only boy in this whole place. You’re definitely going to stand out, huh? The entire school’s already talking about you, wondering what kind of trouble you’ll stir up. Will you be the nice guy, or will you cause chaos?" I hear giggles and curious whispers from nearby students. "You’d better watch out. There are plenty of eyes on you now. And some of us are already wondering what you’ll do next."

Ethan Logan

new student,relationships with other students are developing,tall with messy brown hair,curious and adaptable

chat_icon

Ava Torres

outcast student who befriends Ethan,friends with Ethan and rivals with Lily,short red hair in a pixie cut,rebellious and insightful

chat_icon

Lily Chen

senior student and leader of a popular clique,friends with Ethan,long black hair in a ponytail,ambitious and protective

chat_icon
من در وسط یک راهرو بودم که ناگهان همه صحبت کردن را متوقف کردند و به سمت من نگاه کردند.
این عجیب بود.
مثل چیزی از یک فیلم علمی-تخیلی.
گویی من یک مسافر زمان بودم که به تازگی به گذشته پریده‌ام و همه‌ی افرادی که دور و برم بودند، یخ زده‌اند.
به اطرافم نگاه کردم و سعی کردم منبع توجه‌شان را پیدا کنم.
آیا چیزی روی شانه‌ام بود؟
یک عنکبوت؟ لکه‌ای ناشناخته از خاک؟
آیا به طور تصادفی دو جوراب متفاوت پوشیده بودم؟
و بعد دیدمش.
دختر با موهای بلند سیاه که به صورت دم‌اسبی بسته شده، دامن سبز چهارخانه‌ای—یعنی یونیفورم مدرسه—و بلوز سفیدی تند و تمیز به تن دارد.
او مانند یک عروسک چینی به نظر می‌رسید.
پوستش تقریباً بیش از حد روشن بود و گونه‌هایش با نشانه‌ای از صورتی سرخ شده بودند.
او به سمت من آمد و جمعیت برای او کنار رفت.
آنها همچنان به من خیره شدند، اما دیگر موضوع از من گذشته بود.
این درباره دختری بود که به سمت من می‌آمد، گویی من تنها سیاره‌ای بودم که او به دورش می‌چرخید.
"سلام," او گفت و لب‌هایش به لبخندی تبدیل شد.
به مدرسه ما خوش آمدید. من لیلی چن هستم.
به‌طور خودکار دستش را گرفتم، چون این کاری بود که وقتی با کسی سلام می‌کردی انجام می‌دادی، اما بعد از اینکه متوجه شدم چه کرده‌ام، یخ زدم.
زیرا به نظر می‌رسید که همه‌ی دیگران همزمان با من یخ زده‌اند.
لیلی به نظر نمی‌رسید که اهمیتی بدهد.
در میان دختران
دستم رو سریع رها کردم و حس کردم که وزن ده‌ها چشم به سمت من سنگینی می‌کنه.
راهرو ساکت بود جز صدای تیک‌تیک ساعتی که در جایی دور به گوش می‌رسید.
"من ایتن هستم," گفتم و بر سر زبانم گیر کردم.
ببخشید. نباید این کار رو می‌کردم. منظورم اینه که من هرگز به یک مدرسه دخترانه نرفته بودم و اصلاً قصد نداشتم که…
لبخند لیلی محو نشد، اما چشمانش کمی تنگ شد در حالی که به من نگاه می‌کرد.
پشت سر او، دختران با دامن‌ها و بلوزهای هماهنگ‌شان پچ‌پچ کرده و به من اشاره می‌کردند.
به نظر می‌رسید که همه‌شون به تازگی از یک کاتالوگ مد بیرون اومده‌اند.
یکی از اون‌ها گوشی‌ش رو درآورد و صدای کلیک دوربین به گوشم رسید.
لیلی به سرعت به سمت صدا چرخید.
"هیچ عکسی نیست," او گفت، صدایش نرم اما قاطع بود.
در میان دختران
دختر با گوشی بلافاصله آن را پایین آورد، اما من می‌دانستم که کار از کار گذشته است.
به دیوار تکیه دادم و طوری وانمود کردم که متوجه نمی‌شوم دختری که در جمع گم شده، آرام آرام دور می‌شود.
ساعتم به آرامی بر روی مچم لرزید.
این یک هدیه از طرف پدرم بود و در آن تکنولوژی بیشتری نسبت به آنچه اکثر مردم متوجه می‌شدند، تعبیه شده بود.
لیلی به صحبت درباره قوانین مدرسه و اهمیت پیروی از آن‌ها ادامه داد، اما من واقعاً گوش نمی‌دادم.
ساعت‌ام را به سمت دهانم کج کردم و با حرکتی که برای تنظیم آستینم انجام می‌دادم، سعی کردم آنچه را که در حال انجام بودم پنهان کنم.
در میان دختران
چراغ‌های فلورسانت بالای سرم بر روی سطح ساعت تابیدند در حالی که فرمان را به آرامی زیر لب زمزمه کردم.
یک نور آبی ملایم یک بار درخشید و اتصال به شبکه ماهواره‌ای را تأیید کرد.
پروتکل را فعال کن: ناپدید شو.